دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 176885

تاریخ انتشار : آبان 1393

من 4 سالم بود که پدرم فوت شد(سال1365).من و داداشم که 2سال از من بزرگتره تو یه مدرسه درس میخوندیم و یه جورایی همیشه هوای منو تو مدرسه داشت.هر دومون با اینکه مجبور بودیم کار کنیم،همیشه شاگرد ممتاز بودیم،سال قبلشم من تو مسابقات علمی کشوری دوم شده بودم.تو شهرستان اینجوری نبود که قبل از شروع مدارس بچه رو ببرن ثبت نام کنن.پدر و مادرا اول مهر بچه رو میبردن تحویل مدیر میدادن کار تمام.
حالا اول مهر شده داداشم دست منو گرفت تا با هم بریم ثبت نام.مدیر تا مارو دید شروع کرد به تعریف از ما دو نفر جلوی خانواده ها.داداشم گفت اومدیم واسه ثبت نام.مدیر گفت:پول اوردین؟دادشم گفت بله.مدیر گفت:هزینه ثبت نام نفری میشه 100تومن.داداشم دستش وا کرد دیدم 2تا پنجاهی مچاله دستشه.اونارو داد به مدیر.مدیر گفت با این پول فقط میتونم یکیتونو ثبت نام کنم.داداشم گفت منو نمیخاد و داداشمو ثبت نام کنید.خلاصه زیر نگاه سنگین و ترحم آمیز خانواده ها با خجالت برگشتیم خونه.مادرم سر تنور داشت نون میپخت(اون موقع ها شهرستان ما نونوایی نداشت).گفت چی شد؟ثبت نام کردین؟داداشم توضیح داد چی شده.گفت شما که شاگرد ممتازید پس چرا؟گفتم مامان این چیزا مهم نیست پول میخان.داداشم بعد از 3 هفته اومد مدرسه همون سال جفتمون ممتاز شدیم.
حالا سال1392:رفتنم مطب داداشم کارش داشتم.دیدم پشت در مطبش نوشته"هموطن عزیز در این مطب در صورت حصول کامل بهبودی پول دریافت میشود"
گفتم بابا اینجوری که نمیشه.گفت یادته(خاطره بالا رو تعریف کرد)گفت اون روز ما خورد شدیم.ولی با این نوشته هر کی پول نداشته باشه به بهانه اینکه خوب نشده پول نمیده اینجوری آبروشم حفظ میشه.