دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 175663

تاریخ انتشار : مهر 1393

دیشب بی خوابی زد به سرم

مث تموم این شبا

بازم خودم بودم و شخصیت داستانایی که میخوندم

تو تاریکی شب من بودم و امید قصه ای که میخوندم و شکیبا

امید عجیب شبیه تو بود

رعدوبرق زد

همزمان دوتا اسمون بارید

همزمان دوتا اسمون دلتنگ بود

هم زمین خیس شد هم بالشم

یاد شبایی افتادم که میگفتم بالشم خیس شد و اون میگفت قلبم درد گرفت

نبار، تو رو مرگ من نبار

و اسمون من بخاطر مقدس ترین قسم زندگیم صاف میشد

صاف میشد ولی مث بارون که فرداش از زمین خیس میفهمی که بوده از این دوتا تیله هم میفهمیدن که باریده

یادش که افتادم داغ دلم تازه تر شد

یاد پارسال این موقع

یاد اینکه الان چقدر تنهام و این تنهایی چقدر مقدسه که کسی رو راه نمیدم

یه لحظه یادم افتاد سی امه

وای که چقدر زود گذشت

دلیل باریدن بی وقفه مو فهمیدم

اینکه امروز دوماه میشد که کسی بهم نگفته بود عمرم

هنوز منو یادشه؟

اونم داره روزای بی منو میشموره یا بی من راحت تره؟
------------------------
کاربر جدیدم ولی نه اون طور که شما فکر میکنین
همیشه میام اینجا و میخونم حرفاتونو
ولی از امروز خودمم حرف میزنم
حرف میزنم تا یکی بخونه این چیزایی که مونده تو دلم و مخاطبش نمیتونه بخونه
هـــــــــــــــــــــــــــوف
ایام به کام