تاریخ انتشار : خرداد 1391
دارم از نگاه گرمت ميرسم به اوج باور. باورم کن که تويي تو. تو همون فرصت آخر دستاي سرد غروب و باز رو شونه هام مي بينم. واسه طلوع خورشيد، باز به انتظار مي شينم. اما از اول قصه آخرش رو ميشه فهميد. تو بايد باشي که بازم بشه عاشقونه خنديد...