دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 120186

تاریخ انتشار : آبان 1392

هرروزدرسکوت خیابان دوردست
روی ردیف نازکی ازسیم مینشست
وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند
یک بغض کهنه توی گلوداشت میشکست، 
باران گرفت بغض خداهم شکسته بود
اما کلاغ روی همان ارتفاع پست
آهسته گفت :من که کبوتر نمی شوم
تنها دلم به دیدن گلدسته ات خوش است
....