تاریخ انتشار : مهر 1392
شب عروسیم موقع خداحافظی مهمونا شب که چه عرض کنم 4 صبح بود خودمو اماده کرده بودم مامانم اینا که اومدن یه گریه حسابی بکنم مامانم بدون اینکه بغلم کنه و بوسم کنه و موهای خودشو بکنه که تنها دخترشو بردن گفت خب دیگه مامان من خوابم میاد خدافظ!!!!!!!!! داداش کثافططططمم برگشته به کیوان میگه شرمنده داداش بت انداختیم !!!!!!!!! من:((((((((((((((((((((( کیوان:))))))))))))))) بغض سرکوب شدم:((((((( ♥♥♥