دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 105688

تاریخ انتشار : شهريور 1392

چند وقت پیش گودزیلامون(پسر خواهرم)رو بردیم واسه عمل(یه عمل خیلی سخت).بعد از عمل که بهوش اومد من خودم رو آماده کرده بودم که بهش روحیه بدم.خلاصه با بغض تو گلو رفتم ملاقاتش.گفتم سلام بر بن تن خودم(آخه بن تن رو دوست داره)در گوشش گفتم میدونی همه قبل از مدرسه رفتن میان بیمارستان و اینجا میخابن تا واسه مدرسه رفتن آماده شن.
با چشای آشک آلودش گفت:دایی ادامه نده میدونم که داری دروغ میگی به خاطر من.
"خدایا همه مریضا رو شفا بده"