دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 103981

تاریخ انتشار : شهريور 1392

ما خونه مادربزرگم اینا بودیم اوناهم ی سری مهمون خاص داشتن ماهم باهاشون رودربایسی داشتیم اونم از نوع شدیدش و اتفاقا مرده خوابیده بودبچه ها خیلی شلوغ میکردن یهو مامانم گفت بچه ساکت باشید مگه نمیدونید آقای بابایی مرده؟بنده خدا میخاس بگه اقای بابایی خوآبه

نمیدونستیم بخندیم نخندیم اصن ی >ضعی