دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 101203

تاریخ انتشار : شهريور 1392

اعتراف میکنم بچموبرده بودم پارک بادی وچندروزی میشدکه یبوست داشت...وقتی تایمش تموم شدرفتم که بیارمش دیدم بوی گندمیده وبه فاصله یک مترونیم اونورترچیزایی دیدم که نگم بهتره... :D خلاصه بی سروصدابچه روزدم زیربغلم واومدم بیرون ...خداروشکرکه به هوای رفتن به خونه ی مامانم براش شلوارراحتی اضافه برداشته بودم...خلاصه فقط پیچوندم بردمش دستشویی...به دقیقه نکشیدکه دیدم صدای مسول اونجامیادکه دنبال مامیگرده ومیگه یه نفرخرابکاری کرده مجبورشدیم همه بچه هاروبریزیم بیرون...من وپسرم هم توی دستشویی موندیم ووقتی خطررفع شد درروبازکردیم وگوله به سمت خونه :))))))