دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 99638

تاریخ انتشار : شهريور 1392

اعتراف میکنم وقتی یه سال پیش تو تبریز زلزله اومد ماما بابام اومدن بیدارم کنن که فرار کنیم دویدیم تو راه پله ها منم هنوز خودمو پیدا نکرده بودم،با خونسردی تمام شلوارمو دادم دست مامانم، فکر میکردم مثل قدیما مامانم اومده بود بیدارم کنه که برم دستشویی،خواستم بشینم که کارمو بکنم جلومو گرفتن .تورو خدا کیا سه نفری میرن دستشویی؟
لایک:اونوقت باید از بوی بد راه پله ها فرار میکردین :|