دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 98761

تاریخ انتشار : مرداد 1392

عاغا اعتراف میکنم کوچیک که بودم با مامانم رفتم ارایشگاه نشستم ساکت دیدم زنه ارایگشره داره ابروهای مامانو برمیداره خلاصه ما رفتیم خونه بابام خواب بود دیدم ابروهاش خیلی بدحالته شبیه سبیله از بس پرپشت بود هیچی دیگه یه تیغ برداشتم دوتا ابروهاشو زدم از ته بند خدا از خواب که پا شد همه غش غش روش خندیدن تا یک ماه بیرون از خونه نمیرفت من بهش گفتم بابایی پشم گوسفند بچسبون خیلی خوشگل میشی
گفت خفه شو خواب که رفت خودم پنبه چسبونم با چسب برق خو چیه ابرو نداشت :))))))))