دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 95994

تاریخ انتشار : مرداد 1392

اعتراف میکنم ی بار ک بچه بودم(آره ی بار بچه بودم دیگه)بابابزرگم قلبشوعمل کرده بود قد ی کمپانی رانی توخونمون جمع شده بود.توزیرزمینمون ی یخچال داشتیم همه رانی هاتو اون بودن منو دایی کوچیکمم هی یواشکی میرفتیم توزیرزمین و حالا بخور و کی نخور...تا اینکه ی بار مامانم ی کلی مهمون دعوت کرده بودو گف ما ی کلی رانی توزیرزمین داریم خوب موقعیه همشو بخوریم.آقا رف توزیرزمین با ی کلی قوطی رانی خالی مواجه شد بعدش منو داییم ازخونه فرار...حالا مهموناهم هی ازمامانم سراغ رانی هارو میگرفتن.آقا چشمتون روز بد نبینه ی کتک مفصلی سرش خوردم ولی خب ادم ک نشدم...راستی سلامتی همه مادرای عصبانی صلوات.....