دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 95983

تاریخ انتشار : مرداد 1392

عاغا اعتراف میکنم که:
تو مدرسمون یه جشنی برگزار شد منم باید یه مقاله ایی میخوندم قبلش رفته بودم نمازخونه اونجا نشسته بودیم با بچه ها تمیرین میکردیم رفتم رو بالا رو سن سرمو بالا گرفتم دیدم همه پکیدن از خنده عاغا تا من موقعی که از نماز خونه اومدم یادم رفته بود کفشمو بپوشم بدتر از اون جورابم سوراخ داشت اندازه دهانه غار هیچی همون جا محو شدم تا یک هفته مدرسه نمیرفتم