تاریخ انتشار : مرداد 1392
عاغا اعتراف میکنم که:
تو مدرسمون یه جشنی برگزار شد منم باید یه مقاله ایی میخوندم قبلش رفته بودم نمازخونه اونجا نشسته بودیم با بچه ها تمیرین میکردیم رفتم رو بالا رو سن سرمو بالا گرفتم دیدم همه پکیدن از خنده عاغا تا من موقعی که از نماز خونه اومدم یادم رفته بود کفشمو بپوشم بدتر از اون جورابم سوراخ داشت اندازه دهانه غار هیچی همون جا محو شدم تا یک هفته مدرسه نمیرفتم