دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 94781

تاریخ انتشار : مرداد 1392

عاغا اعتراف میکنم من راهنمایی که بودم کلاس زبان میرفتم شب که میشد میخواستیم با رفیقام بیایم خونه از اتوبوس جا میی موندیم تاکسی میگرفتیم نفری یه سنگ بزرگم تو کیفمون میزاشتیم اگه راننده خواست مارو بدزده سنگ پرتابش کنیم بله من ترسو بودم شایدم باشم هنو :|