تاریخ انتشار : مرداد 1392
اعتراف میکنم...
دیشب دلمه داشتیم...بــــــــــــــگو خوب!!!
مامانم دور دلمه هارو با نخ پیچونده بود باز نشن .....بـــــــــــگو خوب!!!
بعد وقت خوردنش که شد مامانم یه قیچی آورد گذاشت سر سفره گفت بااین نخ ها رو ببرید......
یه نگاه به قیچیه کردم.....ای داد بی داد......
این همون قیچیس که باهاش چلغوزو از دم بچه فاخته کندم....
بیچاره بابامو آجیم چقدر با اشتها نخ هارو میبریدنو دلمه هارو میخوردن.....عق
:))))))))))))))))))