دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 94640

تاریخ انتشار : مرداد 1392

اعتراف میکنم بچه که بودم (6سال) یه پسر دایی داشتم هم سن من بود من و اونو دختر داییم (یه سال از ما کوچیک تر) داشتیم بازی میکردیم.مادر بزرگم تو خونش یه لوسترایی داشت که ازشون یه چیزایی اویزون بود!!!!!!! این پسر خاله ی مام شرررررررر اومد به ما گفت:
"بچه ها اینا الماسن اگه اینا رو بکنین بفروشین پولدار میشین"
مام ساده لوح اویزون شدیم از لوستر به قصد پولدار شدن!!!
قشنگ یادمه وقتی لوستر افتاد و شکست چقدر همه دعوامون کردن...
پسر دایی بود ما داشتیم؟؟؟؟