تاریخ انتشار : تير 1392
« از دفتر خاطرات یک دیوانه »
یه بسته نمک روی میز بود...
من: بابا این هروئـــینه؟
بابام بعد از یه نگاه تاسف بار به من: نه، این کوکائینه... هریوئین ها رو گذاشتم تو کابینت...!!!
من /-:
بابا (-;
مافیا2 )-:
بابای خوش فازه من دارم عایا؟؟؟