دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 86220

تاریخ انتشار : تير 1392

با دوستی قرار داشتیم بریم باغ اطراف شهریار..
ما زودتر رسیدیم..
اون بنده خدا رسید ولی چه حالی داشت ..
طفلکی نفسش بریده بود..
من فکر کردم زیادی پیاده اومده گفتم چرا نگفتی بیام دنبالت..
تازه کلی براش ناراحت شدم..
حالا نگو اون از خنده نفسش در نمیومد..
ماجرا از این قرار بود که این رفیق ما سوار ماشین میشه بیاد باغ خیلی هم توی خودش بوده میبینه که روی شیشه یه مغازه نوشتن ...دزد گیر ما چیکار کرده...
باخودش فکر میکنه مردم چه سرخوشن چه جوری خودشونو تبلیغ میکنن ...که میبینه یه جای دیگه هم همینو نوشته ....
خلاصه حس فضولیش گل میکنه که بپرسه جریان چیه میره از یه مغازه دار میپرسه ..........................
نهایت ماجرا این میشه که این تبلیغ (دزد گیر ماجیکار کره ) بوده و این رفیق ما نفهمید چه جوری از مغازه یارو بیاد بیرون وووووووووووووووووووووو..................