دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 84904

تاریخ انتشار : تير 1392

----- (~~~) <هر روز ظهر كته‏!‏‏!‏‏>‏ (~~~) -----‏
‏(اين پست يه برداشت آزاد از پست 84025 كاربر "سينا مشهد‏"‏ ه)
تو خيابون بودم كه يه خانم بسيار زيبا با آرايشي غليظ توجهمو جلب كرد‏!
بي اختيار رفتم سمتش‏!
دستمالم رو از جيبم در اوردم و با زبونم خيسش كردم. دستمالم حسابي با آب دهنم خيس شده بود‏!
دستمالم رو مالوندم به صورتش‏!
ولي لامصب تغييري نكرد...‏!‏‏!
بعدش دو تا محكم با كيف كوبيد تو سرم و داد زد: "برو گمشو كصافت آشغال بوووق...‏"
يهو يه آقاهه از دور دويد سمتم و همينجور داد ميزد: "وايسا ببينم؛مرديكه بوق‏!‏ . . . مگه خودت خوار مادر نداري؟‏"
منو كه ديگه نگو . . . حالا بدو و كي ندو‏!‏‏!
چي فكر ميكرديم؛ چي شد...
فكر كنم لامصب قبل از اينكه آرايش كنه؛ قشنگ صورتش رو بتونه كاري كرده بود؛ بعد زير رنگ زده بود؛ بعدش آرايش كرده بود كه آرايشش پاك نشد...‏!‏‏!‏