تاریخ انتشار : تير 1392
اعتراف میکنم وقتی 8 سالم بود رفتم مسواک خواهرم رو با حوله خشک کردم و اومدم به بابام گفتم: بابا بابا آبجی امشب مسواک نزده و خوابیده
بابام هم رفت به خواهرم گفت : پاشو مسواک بزن >:|
خواهرم: به جون شما زدم بابا
بابام هم قاطی کرد خواهرم رو گرفتش زیر بار داد و فریاد که چرا دروغ میگی :|
منم مثل یه حیوونِ پلیدِ آشغال ریز ریز یه گوشه میخندیدم :|