تاریخ انتشار : خرداد 1392
داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت می افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود. رفتم کنارش هر چقدر بوق میزدم نمی فهمید. آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم شیشه روکشیدم پایین بهش گفتم :مرد حسابی پس چرا حواست به بچه ات نیس ؟؟؟ ی دفعه دو دستی زد تو سرشو گفت : اصغر پس ننه ت کووووو؟؟!!!! نه خدایی ببین کرم حلزون چه بلایی سر مردم اورده...