دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 76738

تاریخ انتشار : خرداد 1392

الان که دارم فکرشو میکنم بچگیام برا خودم گودزیلایی بودم. طبق معمول یه پنجشنبه رفتیم خونه ی بابابزرگمینا خلاصه خیلی حوصلم سر رفت بود.اومدم تو حیاط یهو چشمم به ماشین بابابزرگم افتاد و شیطونیم گل کرد همچین مثل سپایدرمن از ماشین رفتم بالا و رسیدم به سقفش آقا بعدش اومدم با چند تا حرکت چرخشی پریدم رو سقف ماشین اینقدر بالا پایین پریدم که سقف رو به داخل خم شد بیچاره وقتی بابا بزرگم ماشین رو دید کم بود سکته رو بزنه در آخر هم به خاطر من ماشین رو فروختن^_^
خو ماشینه عمر خودش رو کرده بود دیگه من فقط نقش عزراییل رو داشتم و جونش رو رفتم^_^
اما خداییش خیلی حال داد انگار تو پارک بادی بودم^_^
راستی محض اطلاع دیوونه نیستم فقط یه کوچولو موچولو شیطونم^_^