دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 71830

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392

رفته بودم ساندویچی،سفارش دادم...داشتم به مغازه ودر دیوار نگا میکردم ی ساندویچ رو شیشه یخچال جلو مغازه زده بون(پلاستیکی بودا ولی خیلی طبیعی) سرمو بردم جلو شیشه با دقت نگاه کنم که تااااق سرم محکم خورد به شیشه،(بس که تمیز بودو محدب)حالا همون ساتی مغازه داره هم میخواسته نوشابه برداره.من اینطرف شیشه با چشمانی پر از اشک از درد،اون اونطرف شیشه با چشمانی پر از اشک از خنده...داشتیم همدیگه رو نگاه میکردیم من که اصلا به رو خوردم نیوردم و اشکمو پاک کردم وبدون ساندویچ محل رو ترک کردم و دیگه هیچوقت اونطرفا پیدام نشد.
(قابل ذکر است این خاطره برا چن سال پیش بود و یخچالهای اون زمان مث الانیا نبود که خودمون بریم نوشابه برداریم،نمیدونم میدونید منظورم چجور یخچالیه یا نه)