دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 71822

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392

من ودوستم الهه به اصرار دوستام رفتیم سر کلاس اونا مهمان شدیم آخه میگفتن سر کلاسش خیلی باحاله و...(البته با استادشون هماهنگ نکرده بودیم)کلاس شلوغ بودتا...صب.تا استاد اومد نشست ی نگا به من انداخت پرسید مهمانید؟من:بله استاد،شرمنده اجازه نگرفتیم ما تعریفه...پرید وسط حرفم وگفت پاشو برو بیرون کلاس ما به اندازه کافی شلوغ هس،پاشو!!!من و الی با صدای خنده پسرا کلاسو ترک کردیم...منم ی آدم حساااااس تصمیم گرفتم با الی چنتا صندلی بزاریم پشت در کلاسشون تا جبران زحمت کنیم(هیشکی تو سالن نبود)گذاشتیم و من محکم درزدم وفرار...تا رسیدم طبقه دو،دیدم الی باهام نیس،بعد چن دقیقه الی رو دیدم که داره میاد پایین.آره عزیزم حراست نمیدونم از کجا ما رو دیده بوده والی رو که دیونه موقع فرار که داشته از پله ها میرفته بالا گرفته بودن(باید میومد پایین،بالا که پشت بوم بوده)حراست پرسیده کجا میری؟الی:کلاس دارم.حراست:روپشت بوم؟الی وااای حواسم نبود و...
خلاصه اینکه اعتراف کرده بود و خداروشکر بخشیده بودش.