دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 64748

تاریخ انتشار : فروردين 1392

یه خاطره براتون تعریف می کنم مال خودم نیست یکی برام تعریف کرده
عاغا آموی ما یه کارگاه تیرچه بلوک داره بعد توی کارگاه هم یه مهندس ناظر بوده این مهندسه هم هر روز صبح بی خبر میزده تو کمر آموی ما میگفته خیلی مردی ... خلاصه یه روز میره خیلی خیلی محکم میزنه تو کمر آمو جان ایشون اعصابش خرد میشه داد میزنه :تورو به خدا همین الان بیام بریم محضر بهت تعهد کتبی و رسمی میدم که خودمو پدرمو پدر جدمو .اصن کل فک و فامیلمون هممون نامردیم فقط دیگه نزن توی کمرم ... هیچ دیگه مهندسه هم کل تیر چه بلوک هارو میجوه