دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 64665

تاریخ انتشار : فروردين 1392

----- (~~~) <هر روز ظهر كته‏!‏‏!‏‏>‏ (~~~) -----‏
روزهاي سخت سربازي: (قسمت سه‏)‏
يه نفر تو پادگانمون بود كه زيادم نمي شناختمش. (در حد يه سلام؛ عليك‏)‏ خيلي پسر خوب و ساكتي بود؛ ميگفت كه عاشق يه دختر شده و وقتي رفته خواستگاري دختره؛ باباي دختره بهش گفته بره كارت پايان خدمتش رو بگيره و بياد. بعضي وقت ها مي اومد گوشي منو ميگرفت و زنگ ميزد با دختره حرف ميزد. هر روز؛ روزشماري ميكرد كه كي خدمتش تموم ميشه.‏
تا اينكه بلاخره روز موعود رسيد؛ بله فردا ديگه روز آخرش بود. اون شب هم مثل هر شب اومد گوشي منو ازم گرفت تا با عشقش حرف بزنه...‏
فردا صبح بدن نيمه جونشو بردن بهداري؛ بچه ها ميگفتند خودكشي كرده ولي شانس اورده سريع رسوندش بيمارستان...‏
وقتي دليلش رو پرسيدم گفتند: "ديشب فهميده كه عشقش شوهر كرده...‏"‏