دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 64620

تاریخ انتشار : فروردين 1392

*****9
این داستان واقعیه و جالب بودن داستان به لایکتون بستگی داره
یه روز یکی از رفیقامون که اسمشو میزاریم علی اومد پیش منو ممد (اون یکی دوستم) گفت که شما ادمای نامرد و نا رفیقیین و ازین حرفا گفتیم چه مرگته گفت که تو اون محله منو خفت کردن دو نفری تا جایی که میخوردم منون زدن شما کجا بودین و خلاصه قال کرد رو سرمون
ما هم گفتیم کدوم نامردای بودن که علی رو دو نفری خفت کردن با هم رفتیم محله شون که حسابشونو کف دستشون بزاریم
من یه لانچیکو برداشتم ممد هم یه زنجیر و علی یه چاقو رفتیم که بترسونیمشون
من و ممد یه مقداری رزمی کار کرده بودیم (خیلی کم ) ولی علی هیچی
رسیدیم اون یکی محله ساعتای پنج و خورده بعدظهر بود دیدیم کسی نیست و محله هم ارومه به علی گفتیم یاروهه نیست گفت نه میخواستیم بریم که یکی از اونایی که علی رو خفت کرده بود پیداشون شد ما هم گرفتیمشون بردیم کنار یه دیواری که اونطرفش یه باغ بود ولی یه سوراخ روی دیوار بود که یه ادم میتونس ازون تو رد بشه
ای یارو رو چپو راستش میکردیم که ...
باشه پست بعد...