دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 63827

تاریخ انتشار : فروردين 1392

عاقا یکی ار تفریحات ما در اون دوران این بود که چند تا از بچه ها که از ما کوچیک بودن و جمع میکردیم میگفتیم که بیاین براتو شعبده بازی کنم،این طفل معصوما هم باورشون میشد...حالا ادامش ما دوتا کاغذ پاره میکردیم کوچیکشون میکردیم میگفتیم یکی گربه است یکی موش یعد میگفتیم که الان گربه هرو میزارو تو خونش(اون شاه رگ هستا بین ساعد و بازو نمیدونم بهش چی میگن اونجا خونشون بود)آره گربه هرو میزاشتیم ولی در حقیقت که نمیزاشتیم وانمود میکردیم که گذاشتیم بعد میگفتیم موشرو میزاریم خونش حالا دوتا کاغذ و باهم میزاشتیم بعد میگفتیم که گربه برو خونه موشِ بعد که باز میکردیم دوتا کاغذ تو یه دست بودن اونا هم باورشون میشد کف میکردن اَی حالی میداد یادش بخیر:)))))