دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 63797

تاریخ انتشار : فروردين 1392

هییییییییییی روزگار................این چند روز پسرعموم خونمون بود گفتم یه تنوع به پستام بدم من واسش میگفتم اون شاعرانه میکرد میذاشتیم تو4جوک..هرکاری کرد من یاد نگرفتمD:(ولی اون شعرا مال خودم بود).........اینو بگم که یک روز از عمرم بر فنا شد نتونستم یه جمله شاعرانه بنویسم
رفتم بابامو از خواب بیدار کردم گفتم یه جوک بگم شاعرانش میکنی؟؟؟!!!خلاصه با مشت چنان بر فرق مبارکم زد که چن دیقه اسمم یادم نبود:دی
گفت که تو خواب(یا بهتر بگم رویا)دیده که تشییع جنازه من بوده خدا لعنتت کنه چرا بیدارم کردی:دی
خلاصه منم قهر کردم اومدم تو اتاقم(اطاقم اتاغم اطاغم) حدود ده دوازده ساعته بیرون نرفتم از موقعی که قهر کردم داره با صدای بلند مث شاعرا حرف میزنه(بابا جون مهربونیت تو حلقم گرسنمه) و مث اینکه یکی دو روز مدرسه نمیرم هورااااااااااااااااااااااااااااا فقط خواستم شما هم تو شادیم شریک باشید
منO-o
بابامD:
مدیر مدرسمون:خدا رو شکر نمیاد مدرسه