دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 61950

تاریخ انتشار : فروردين 1392

این خاطره در مورد یکی از شیرینکاری های من تو سال اول راهنماییه!
معمولا وقتایی که من امتحان فیزیک نوبت اول داشتم خیلی اعصابم خورد میشد نه این که بلد نبودم. ولی خو نمیدونم چرا دیگه!!
من امتحان فیزیک نوبت اول داشتم و مثل یه چیزی (!!) داشتم میخوندم که یهو یه صدایی شنیدم که اساسی رو مخم بود رفتم از بالای تراس طبقه پایینو دید زدم دیدم بعله یکی از بچه های هفت هشت ساله ی شاگردای مامانم (مامانم آموزشگاهش طبقه پایین خونمونه!) رو تابمون نشسته و داره به فجیع ترین و پرسروصدا ترین شکل ممکن تاب بازی میکنه منم اعصابم خورد!!! یهو یه فکر خفنی زد به سرم!! دستکشای سیاه غزالرو پوشیدم چادر مشکی مامانمم دورخودم پیچیدم! خلاصه هیج جای بدنم بیدا نبود رفتم یک پلاستیک فریزر آب کردم و درشو گره زدم و با اون شمایل اجنه ای از بالای تراس انداختمش بایین! ده ثانیه بعد دوباره رفتم تو تراس دیدم بچه هه نیست و تاب داره با سرعت ۱۰۰ کیلومتر بر ساعت نوسان میکنه!!!!!! فازداد که نگو فک کنم بچه هه خل زده!!