تاریخ انتشار : فروردين 1392
تو ایام عید یکی ازفامیلامون خونه بود دیدم اومد تو اتاق و یه روسری دستش بود و با یه حالت خاص به طرف من گرفته بود منم ازش گرفتمو خیلی تشکر کردم. فکر کرده بودم به عنوان عیدیمه. اونم گفت عزیزم من باید ممنون باشم اگرم خسته ای خودم اتوش میکنم.
منو میگی اونموقع رنگم کبود شده بود تا تشنج فقط یه تار مو فاصله داشتم.