دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 60439

تاریخ انتشار : فروردين 1392

رفتیم خونه همکار بابام تا حالا منو ندیده بودن میخ شده بودم تو تلویزیونشون فیلم بود.
یارو میگه دکتر اسم آقازادتون مهدی بود دیگه. معلومه خیلی خجالتی و مظلومه ها!!
تفکرات من: مهدی بود هنوزم هست مجرده قصد ازدواجم نداره خداوکیلی.(علتشم ایشالا تو پستای بعدیم میگم)
بابام گفت: اگه این مظلومه پس ظالماش چطوری ان این فقط هیکل گنده کرده هنوز تو دوره بلوغ مونده دهن واکنه میفهمی چ هیولاییه (دارم برات باباخان هی منو کنف کن)
تفکرات من: آرررررررررررررررررررررررررررررررررره دهه هشتادی ام.
همه جمع (حتی گودزیلا (پسر دکتر)و دخترش که با دیدن من تویه یه حرکت ضربتی رنگ عوض کرد) همه زوم کردن روی من.
آخه پدره من این همه محبتتو توی جمع یجا و یهو خالی نکن رو سرم من خداییش طاقت اینهمه خوبی رو ندارم.
جالبیش اینجاست که پسرش خیره شده بود بمن تکونم نمیخورد. خندم گرفته بود یاده اون جکه افتادم که میگه غضنفر تو سینما می گفت دست بمن نزنید من ر ی د م تو خودم.فکنم طفلک ر ی د ه بود تو خودش کلی ام از درون مسخرش کردم (ولی آخه از یه دهه هشتادی بعیده)...
بعد فهمیدم طفلک عقب افتادست
خدا نبخشه منو خب من از کجا می دونستم
اینم دوست و آشناهه بابای من داره؟