تاریخ انتشار : فروردين 1392
يه دفه همه دور هم سر سفره نشسته بوديم و بنده هم در حال خوردن غذا بودم كه عمه ي گرامي خورش را از جلوي بنده برداشتنو گفتن كلاه قرمزي كه ديگه نميخوره اينوبده بالاي سفره (خانواده ي خودشون)! خو اخه عمه جان از كجا ميدوني من ديگه نميخورم چرا اخه ادمو توي عمل انجام شده قرار ميدي؟؟؟!!! يعني يه همچين ادم محبوبين من!!
(ولي خارج از شوخي منم ديگه سير شده بودم وگرنه حتما اعتراض خودمو نشون مي آدم والاااا.!!!)
اخه اينم فك و فاميله ما داريم نه شما بگيد!!!!