دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 60150

تاریخ انتشار : فروردين 1392

یه خاطره ی تلخ
4سالم بود، تو حیاط خونمون یه بچه یاکریم از لونش افتاده بود، منم برداشتمش وانقد به حیوونی کرم ریختم نزدیک بود رودش از چشماش بزنه بیرون،از اون ورم مامان جوجهه داش جیغ جیغ میکرد...مامانمم که این صحنه رو دید دلش سوخت،بهم گفت عزیزم ببین جوجو چقد ناراحته، میخواد بره پیش مامانش و ازین حرفا... منم خر شدم و ولش کردم تامامانم پروازش بده که....تتتققق، کوبوندش به سقف:(
اون بیچاره هم همون موقع جان به جان افرین تسلیم کرد:((
عمرش به دنیا نبود دیگه...