دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 59856

تاریخ انتشار : فروردين 1392

از سفر كربلام سريِ دوم
اقا يه بارم قرار شد ساعت ٣ صبح دختر خالمو بيدار كنم. ٣ بيدار شدم رفتم درِ اتاقشون (چراغارو روشن نكردم چون نامحرمه تو تاريكي صداش كردم كه چشمام به چشاش نيوفته) ميگم پاشو (گيج خوابه) ميگه چي ميگي بابايي؟! - احمق جون ما تو نجف هستيم بابات مشهدِ من بابات نيستم پاشو بريم حرم. - حرم كه تو مشهدِ! - رواني جون نجفم حرم داره ديگه.
باز خوابيد.
- پاشو ديگه - پاشم كه چي بشه؟ - كه بريم حرم - حرم چيه؟ - واي يه سوكِ بزرگ رو ديواره......
بعد جيغ زد فحش داد پاشد حاضر شد و رفتيم حرم
ايجور ادم هايي هستيم ما. بابا جان اصحاب كهفم بعد ٣٠٠ سال وقتي از خواب بيدار شدن انقد گيج بازي در نياوردن