دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 59018

تاریخ انتشار : فروردين 1392

دیشب یکی از دوستای بابام که خیلیم باهاش رودربایسی داره اومده بود خونمون ...داداش احمق دهه هفتادیه مام اومده بود یدونه پسته ورداره کوفت کنه میپره گلوش اغا در حد خفگی کبود شده بود داشت میمرد که این دوست بابامون بایه ضربه نجاتش داد...دیدیم بجای پسته پوست پسته از حلقش در اومده ...
دوست بابامم همون که جلوش ابرویی داشتیم الان دیگه نداریم میگه پسرم زیاده پسته بخور پوستش چرا؟؟؟
ینییی اخرشب بابام همه پوست پسته هارو کرد توحلقش ...لامصب مامانمم همکاری میکرد...اینم جمع خانوادس ما داریم اخه؟؟؟
داداش احمقم &:
باباموبقیهO:O:O:O:O
خو مگه چیه دارن بچه شونو تنبیه میکنن...
من...U...بابااین یه لیوان ابه میخام بخورم برید دیگه ...