دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 57567

تاریخ انتشار : فروردين 1392

یادش به خیر
سوم راهنمایی که بودیم یه روز ما رو برای گرفتن جشن تکلیف بردن تو یه باغی فک کنم اسمش ارم بود
این باغ قصه ما پر بود از درختان آلوچه آلو زرد و سیاه
ما هم که یه مشت بچه بی شعور مث سپاه چنگیز خان موغول حمله بردیم به این باغ و درختان توش!!
خولاصه بعد از غارت درختان و با خاک یکسان کردن باغ معاون آموزش و پرورش اون شهر اومد ویه تذکر جدی به همه دادو سردسته این جنبش رو تنبیه کرد.....
گذشت و موقع خوردن ناهار شد این سردسته ما هم که کارش درست بود ژتون های غذا رو (حالا نمیدونم به چه نحوی) کش رفت و نفری دو تا سه تا به بچه های مدرسه خودمون داد و الباقی رو گذاشت سر جاش!!!
حالا هرکدوم از ما بصورت کاملا حرفه ای دو سه تا ژتونمون رو غذا گرفتیم و همچین که اومدیم شرو کنیم اون معاونه اومد و دوباره سردسته و تک توکی از بچه ها رو تنبیه کرد
ماهم به نشانه اعتراض شیشه نوشابه ها رو شکستیم و سالن غذا خوری رو کثیف کردیم(البته یواشکی)
وقتی هم خواسیم از سالن خارج بشیم به همون معاونه گفتیم دستتون درد نکنه ولی غذاتون سوخته بود(چقدر خبیث)
موقع اومدن به خونه وقتی میخواستیم سوار مینی بوس بشیم همه جیبامون پر از سنگ کردیم!!
همچین که مینی بوس حرکت کرد به نشانه اعتراض شرو کردیم به سنگ زدن و شعار دادن علیه اون شهر ومعاونه!!!
ییهو دیدیم مینی بوس واساد و مثل خیار همه مون رو فروخت!!
اونروز همه مون از پَستا(از دم)یه کتک مفصل خوردیم ولی اینقد کیف داد که نگو!!!! مثلا خیر سرمون رفته بودیم جشن تکلیف!!!!! هعی روزگار خاک تو سرت!!!!!