دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 53132

تاریخ انتشار : اسفند 1391

من یادمه7 سالم بود رفته بودم خونه خالم اونجا من چون شر بودم کسی ب کارم کار نداشت چون هرچی ب من میگفتن بشین بچه!!! من لجبازی میکردم و بدتر میشدم داشتم توی خونه راه میرفتم یهو چشمم افتاد ب ی تلفن تو اون لحضله دیدم ک توی پریز نیس منم یهو جو کار کردن برداشت گفتم برم بزنم تو پریز کنار تلفن ک رفتم خاله بنده داشت مثلا نماز میخوند من این دوشاخه رو برداشتم تا نزدیک پریز میبردم یهو خالم با صدای بلند میگفت ”الله اکبر””” منم خوشم امده بود هی دوشاخه نزدیک پریز میکردم هی خالم داد میزد سر نماز منم ک دیگه خسته شده بودم زدم تو پریز چشمتون روز بد نبینه این تلفن مثل ماهواره امید رفت تو اسمون یه صدایی کرد ک تا اون موقع اونجور صداییی نشنیده بودم بعد فهمیدم ک زدم توی پریز برق!!!!!!!