تاریخ انتشار : اسفند 1391
امروز صبح ساعت پنج ونيم
قبل از رفتن به دانشگاه گفتم يه دوشي بگيرم از حموم كه اومدم بيرون مامانم منو ديد اومد دستاش را گذاشت رو صورتم و پيشونيم رو بوسيد منم با خودم گفتم پسرش را اصلاح كرده و مرتب ديده خوشش اومده ديگه ، بعد دستاشا برد بالا گفت خدايا شفاش بده منو ميگي به معناي واقعي كلمه هنگ كردم .