دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 51001

تاریخ انتشار : اسفند 1391

یادش بخیر ، سوم دبیرستان ما که سوم ریاضی بودیم ، به ما می گفتند سوّم یاغی ، تو کل تاریخ سوم ریاضی شر تر از ما نبود ، یکی از خاطرات قابل پخش ما این بود که مدرسه ی ما یه رسم خوبی داشت که پنجشنبه صبح ها از ساعت شیش و نیم مدرسه باز بود و زیارت عاشورا می خوندیم ، البته خوبیش این بود که هر دفعه بچه های یک کلاس پول جمع می کردند صبحونه می دادند ، بعد همون صبحونه رو هم بقیه اش رو می دادند به معلم ها ، بسته به کَرَم بچه ها صبحونه می دادند ، ولی کلاس ما که کلاً همه تنبل حوصله ی صبح زود بیدار شدن و رفتن مدرسه رو نداشتیم ( البته اجباری نبود رفتن به زیارت عاشورا )
مدیر شاکی شد ، گفت شماها الگوی مدرسه هستین ، چرا این قدر کارهای خلاف انجام می دین ، یه بارم کلاس شما صبحونه بده خلاصه یک ساعت نصیحت کرد و اسب شدیم و افتاد نوبت ما ،
تقریباً آخر های سال بود ، منم مسئول شدم و پول جمع کردم ، لوبیا درست کردیم واس صبحونه با نوشابه و مخلفات ، بقیه ی پولم رف تو جیب خودم ، صبحونه رو که دادیم تو نماز خونه دعوا شد ما هم قابلمه رو کنار کفش کن گذاشته بودیم واس بچه ها می کشیدیم ، آخر های کار هر چی کفش بود سمت هم دیگه پرتاب می کردیم ، دو سه تا کفش هم افتاد تو قابلمه ، یه دفه پای یکی از بچه ها خورد با قابلمه یک چهارم لوبیا ریخت رو زمین ، منم با خونسردی کامل کفش ها رو از تو قابلمه بر داشتم ، رو زمین هم جمع کردم ریختم تو قابلمه با گلپر و آبلیمو طعمش رو خوب کردم دادم به معلما ، جالب اینجاست که همون روز هر معلمی که تو کلاسمون اومد از مزه ش تعریف کرد ، البته بگما نصف بچه ها بعدش دلدرد گرفتند و بوهای عجیب غریب تو مدرسمون زیاد شد اون روز ، یکی از این سال پایین ها داستان رو لو داد نمره ی انظباط همه مون رو پنج نمره کم کردند . راستی یکی از معلما هم به گلپر حساسیت داشت ، آمبولانس اومد مدرسه بردتش ، بیچاره داشت تشنج می کرد ، بعد که اومد مدرسه تمام پوست صورتش مثل جوش قرمز بود و اونقدر خارونده بود زخمی بود تمام صورتش ........................