دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 48630

تاریخ انتشار : بهمن 1391

رفتیم خونه خواهر شوهرم
از اون روزایی بود که انسان دوستی م حسابی گل کرده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گفتم آبجی جون غذا چی میخوای بپزی بده من کمکت کنم!!!!!!!!!
اونم که فهمیده بود من خیلی خر شدم گفت طاس کباب (تاس کباب، تاص کباب، طاص کباب)!!!!!!!!!!!!!!!!
منم که از این غذا فرااااااااااااااااری (آخه اینم غذاس! اونم واسه مهمون! فکر کنم خواهر شوهر بازی درآوردا)
گفتم بده من بپزم
حالا در واقع تا بحال نه دیده بودم چطوری پخته میشه و نه تا بحال خودم پخته بودم! اونم نامردی نکرد و گفت باشه!!!!!!!!
وسایلشو چید روی میز و گفت دستت درد نکنه
هرچی فکر کردم نمیدونستم چیکار کنم
زودپزو برداشتم، همه رو خورد کردم ریختم توش و تا کله ش پر آب کردم و گذاشتم روی گاز
یه ساعت بعد دیدم صدای خنده ش مثل بمب پیچید تو خونه
هرچی بهش میگیم چته نمیتونه حرف بزنه
آخرش میگه: آبجی بیا طاس کبابتو ببین
دیدم واویلااااااااا......................... این که همه ش له شده! یه چیزی در حد حلیم با رنگ و روی افتضاح!!!!!!!!!!!!!!
فک و فامیه ضایع کنه داریم ما!!!!!!!!!!!!!!!