تاریخ انتشار : بهمن 1391
یکی از فانتزیام اینه معلم فیزیکمونو یه جا تنها گیر بیارم و روش چاقو بکشم...بعد خوانوادش هی بهم اصرار کنن که نهههههههههه!!!!اونو نکش!!!
منم بگم:متأسفم...ولی به من دستور داده شده....خونوادم گروگانن!باید سره اینو براشون ببرم تا اونا رو آزاد کنن....
بعد که اونا دارن گریه میکنن یهو بگم برو به زندگیت برس....از این فرصت استفاده کن!
بعد در حالی که دارم سیگار میکشم،سواره پرایدم بشمو در حالی که دارم گریه میکنم تو افق محو بشم!
نه....انصافی....من دیوونم عایا!!!