دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 47758

تاریخ انتشار : بهمن 1391

عاقا یه روز بارون اومده بود منم کوچیک بودم از مدرسه داشتم برمیگشتم تا زنگ خونمونو زدم دستم شرو کرد به لرزیدن. اولش ترسیدم ولی بعدش خوشم اومد دوسه بار دیگه زنگ خیس بارونو فشار دادم تا یکی درو باز کرد و رفتم خونه بعدش فهمیدم برق بوده منم داشتم با مرگ بازی میکردم! آنتی الکتریسیته بودیم یه زمان یادش بخیر...