دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 47548

تاریخ انتشار : بهمن 1391

هيچ وقت يادم نميره 6 سالم بود ماه رمضون بابام باميه خريده بود، نميذاشت بخورم ميگفت موقع افطار همه با هم ميخوريم.
منم طاقت نمياوردم هى ميگفتم باميه ميخوام باميه ميخوام.
باباى منم اعصابش خورد شد پا شد دست و پامو گرفت کل 1 کيلو باميه رو به زور داد به خوردم.
تا 200 گرم اولش خيلى خوب بود، ولى بعدش...
شبيه باميه شده بودم!
هنوزم که هنوزه باميه که ميبينم کهير ميزنم!!