دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 47182

تاریخ انتشار : بهمن 1391

عاغا من ده ساله بودم داداشم به مرخصی آمده بود(یعنی سربازبود)موقعی که میخواست حموم بره برای پاچه خواری من هم رفتم که مثلا ماساژش بدم بعدازاینکه روی زمین درازکشید اول کمی بادست وررفتم بعدصابون زدم وباپارفتم روپشتش پامو که گذاشتم روی کتفش دوتاپام لیز خورد باباسن اومدم روسرش دماغش چسبید به کف درعرض ایکی ثانیه ازحموم بیرون پریده تادوروز خونه نیومدم تاآبا ازاسیاب بیفته. (یعنی همچون برادردلسوزم من)