تاریخ انتشار : فروردين 1390
زاغکی بر درختی نشسته بود و ساندویچ میخورد روباهی به او گفت: چه سری، چه دمی، عجب تریپ خفنی، مشکی رنگ عشقه، یه آواز بخون حال کنیم.
زاغک ساندویچ رو زیر بغلش سفت گرفت و گفت: برو عموجون من بچه شابدولعظیمم