دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 46600

تاریخ انتشار : بهمن 1391

با بچه های دایی بزرگم رفته بودیم بیرون .
داییم زنگ زد و گفت بچه ها رو بیار خونه خاله زکیه همه اونجاییم حال خاله بد شده
خلاصه ما هم رفتیم اونجا من دیرتر از همه از ماشین پیاده شدم دیدم همه ایستادند منتظر من
گفتم پس چرا ایستادیت و رو کردم به رضا و گفتم منتظر چی هستی برو لایک و بزن بعد همشون یک صدا گفتن وااااااااااااااای
گفتم چیه جن دیدید؟؟؟؟
یکیشون گفت معلومه صبح تا شب تو فیس بوکیا!!!!!!!!!!
من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فیس بوک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
لایک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چهار جوک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بقیه سرشونو تکون می دادنو می گفتن نچ نچ نچ
منم که هنوز نفهمیده بودم چه سوتی ای دادم رفتم جلو تا زنگ بزنم رضا گفت عزیزم این زنگه نه لایک
بعد تازه فهمیدم چی شده گفتم آهان نه بابا من کجا فیس بوک کجا؟؟؟
اصلا گروه خونیم به فیس بوک نمی خوره
بعدهم جریان 4 جک رو براشون گفتم و کلی مشتاق شدن بیان ثبت نام
از همین الآن دارم هشدار می دم 2 تا شون دهه هشتادین
خلاصه اتمسفر گرفته بود این فکو فامیل مارو....