دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 46483

تاریخ انتشار : بهمن 1391

یه بار میخواستم برم حموم! پدر و مادرم خونه نبودن! فقط من و آبجی و داداش بزرگم خونه بودیم! حمومه خونه ی ما هم توی اتاق خوابه مونه! لباس هامو در آوردم! بعد گلاب به روتون، یهو دستشوئیم گرفت! گفتم بزار اول برم دستشوئی، بعدش بیام برم حموم! سریع یه شلوارک پام کردم و رفتم دستشویی! آقا در همین حین که من داخل دستشوئی بودم، دیدم سر و صدای مهمون میاد!
گفتم وای بدبخت شدم رفت! هیچ لباسی تنم نیست، فقط یه شلوارک پام بود! جرات نمیکردم از دستشویی بیام بیرون، همونجا موندم تا مهمونا برن! آقا یه ساعت گذشت، دو ساعت گذشت، مگه اینا میرن!
از شانس بد من، یهو توی دستشوئی، یه عطسه ی بلند کردم که دیدم چند ثانیه بعدش یکی (پسر عمه ام) اومد در زد گفت: کسی اون توئه؟؟؟
بعدش دوباره یه عطسه ی دیگه کردم! که دیگه با این کارم خودمو لو دادم دیگه! گفتم: سلام، خوبین! من اینجا گیر کردم! پسر عمه ام گفت: ما نیم ساعته اینجاییم، تازه الآن داری به ما میگی؟؟ (نیم ساعت دستشوئی، انگار واسه من ۲ ساعت طول کشیده بود) گفتم: شرمنده صداتونو نمیشنیدم! گفت: غصه نخور الآن درت میارم!
آقا حالا این شروع کرد به کشیدن دره دستشوئی! پیچ گوشتی آورده بود تا پیچای درو باز کنه! چکش میزد تا دستگیره ی در رو خم کنه! منم از اینور داشتم تمام زورم رو میزدم تا در دستشوئی باز نشه! خلاصه زحمت های اونو، خنثی میکردم تا در اِزاش، آبروم رو حفظ کنم! بعد از چند دقیقه دیدم، صدای دِلر میاد، گفتم بابا بیخیالش بزار در رو خودم باز کنم تا این یه کاری دستمون نداده! گفتم: درست شد، دمت گرم! اونم گفت: حال کردی چجوری درست کردم، حالا میتونی راحت بیای بیرون!
منم دره دستشوئی رو تا نصفه باز کردم ببینم چند تا مهمون اومده! تا دیدم گفتم وای به خشکی شانس! دو تا از عروس عمه هام اومده بودن، که یکیشون یک ماه هم نمیشد که با پسر عمه ام ازدواج کرده بود و بار اولشه که میخواست منو ببینه! پسر عمه ام که منو تو اون وضعیت دید، یه خنده ی ملیحی کرد و تا یه حدودایی فهمید قضیه چیه!
آقا منم با یه شماره، چنان به سمت اتاق دویدم که دیدم صدای خنده خونه رو گرفت! بدجوری خجالت کشیدم! آخه اینم شانسه که من دارم…