دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 45583

تاریخ انتشار : بهمن 1391

واقعا راسته كه ميگن. هر چيزي يه حكمتي داره
اين اخره كاري ها هر شب خونمو ميمكيد. اما بالاخره تونستم گيرش بندازم. پشه سمجي بود. در حالي كه گرفته بودمش تو چشمامش نگاه كردم. مي خواستم بكشمش اما نميدونم چي شد كه ازادش كردم. اونم پر زدو رفت. هه دلم نيومد حتي يه پشه رو بكشم.
فرداش خانواده رفته بودن سفر. من تنها بودم.
تقريبا ساعت 12شب بود. كه حس كردم يكي اومده تو خونه. تا سرمو برگردوندم ديدم يه دزد با يه اسلحه به سمتم نشونه گرفته.
بهم گفت اگه صدات در بياد ميكشمت. من داد زدم و اونم شليك كرد. چشمام بسته بود فكر كردم مردم. وقتي چشمامو باز كردم ديدم دزده فرار كرده.
واي ... ديدم رو زمين همون پشه اي كه ازادش كردم افتاده. اره اون پشه خودشو انداخته بود جلو تا گلوله به اون بخوره. اون جونشو فداي من كرد.
... باور كنين حقيقتو گفتم. من به اون پشه شليك نكردم. يه دزد اين كارو كرد خواهش مي كنم منو مجازات نكنين...