تاریخ انتشار : بهمن 1391
يكي از فانتزيام اينه كه ازدواج كنم و يه خانوم شاغل باشم بعد سه تا بچه بيارم و من برم سر كار و همسرم آشپزي كنه و بچه نگه داره
شب كه از سر كار اومدم داد بزنم:
شام آمادس؟ زود باش شام رو بيار بعد كه شام رو آورد غر بزنم بگم بازم كه غذا رو سوزوندي آخه كي ميخاي آشپزي ياد بگيري؟؟؟؟؟
بعد بچه ها گريه كنن"منم بگم بچه هارو ساكتشون كن خستم از صب سر كار بودم"؟؟؟؟؟؟؟
يعني فك كن چه خونواده ي خوشبخت و رويايي ميشه اشك تو چشم آدم جم ميشه!!!!!!!!!!!