تاریخ انتشار : بهمن 1391
پست اولمه.
داییم با زنش با ماشین رفتن خرید بعد از چند ساعت خرید و اینا .داییم زن داییم رو جا میزاره و بر میگرده جالب اینه که تا رسیدن به خونه نفهمیده بوده که نیست و فکر میکرده صندلی عقب نشسته و باهاش حرف هم میزده.
فک وفامیله داریم خداییش